loading...
♥اللهم عجل لولیک الفرج♥‏ 18+
خواجه بازدید : 284 جمعه 01 آبان 1394 نظرات (1)

یکی از فتواهایی که طرفداران قمه‌زنی فراوان به آن استناد می‌کنند، فتوایی است که مرحوم آیت‌اللّه محمدحسین غروی نایینی، معروف به میرزای نایینی، در پاسخ به مردم بصره بیان داشته است. دراین‌میان طرفداران قمه‌زنی بدون تحلیل و بررسی مضمون سخنان مرحوم میرزا، همواره در تلاش هستند تا با تمسک به این فتوا به تجویز بی‌قید […]



خواجه بازدید : 243 جمعه 01 آبان 1394 نظرات (0)
عضو مجلس خبرگان رهبری گفت: پلیس انگلیس اجازه پوشیدن حجاب به دختران مسلمان نمی‌دهد و عملا به عنوان دشمن دیرینه ما محسوب می‌شود اما از حرکت قمه‌زنی سوءاستفاده می‌کند.

04
خواجه بازدید : 257 چهارشنبه 21 مرداد 1394 نظرات (0)

 

ترکيب غلط «پيامبر اسلام» را بکار نبريم

سالها پيش که مرتب تر از امروز خدمت استاد ارجمندم حضرت آيت الله حاج سيد محمد علي روضاتي - حفظه الله من جميع البليات - مي رسيدم، از ايشان شنيدم که مرحوم اميري فيروزکوهي، شاعر و محقق برجسته کشورمان، مقاله اي در باره غلط بودن تعبير «پيامبر اسلام» در مجله دانشکده الهيات مشهد نوشته است.

شنيدن اين که اين تعبير، تعبير نادرستي است ابتدا برايم نامأنوس بود، و اما به ويژه بعد از مطالعه آن مقاله، دريافتم که حق با آن شاعر فرهيخته و استاد ارجمند بنده بوده و هست. ايشان اصرار داشت که سخن مرحوم اميري درست است و ما نبايد اين تعبير را که بسيار غلط و ساخته دست مستشرقان است در هيچ کجا بکار ببريم.

مع الاسف شاهديم که بي دقتي ما دامنه اش چندان وسيع است که بسياري از نويسندگان ما از آن در عناوين کتابهايشان استفاده کرده اند.

به علاوه طي سالها شاهد بوده و هستيم که در بيشتر متن هايي که در صدا و سيما خوانده شده يا در مطبوعات درج مي شود هميشه از اين ترکيب نادرست استفاده مي شود. در حالي که قدسيت کلمه رسول خدا (ص) بسيار روشن و واضح و نادرستي تعبير پيامبر اسلام با اندکي تأمل قابل درک است.

در ضمن کار و مطالعه آثار اسلامي، دريافتم که آنچه هميشه و هميشه ميان مسلمانان و در متون مقدس از قرآن و حديث و غيره بکار رفته تعبير «رسول الله» است نه رسول الاسلام که هيچ سابقه اي ندارد. حتي امروز هم در فرهنگ مسلمانان غير فارسي زبان، به خصوص در زبان عربي، کسي تعبير رسول الاسلام را به کار نمي برد. محتمل است که اين تعبير نادرست درآثار مارکسيست هاي عرب يا لائيک هاي ضد دين به کار برود و به وضوح يک خواننده عرب با ديدن تعبير رسول الاسلام مي فهمد که نويسنده اعتقادي به نبوت ندارد.

اما در زبان فارسي به طور اعم يعني توسط مسلمان و غير مسلمان بکار رفته و اين هم ناشي از بي دقتي ما در انتخاب ترکيب هاي وارداتي يا ترجمه معادل هاي انگليسي به فارسي است.

آنچه در اين باره بايد توجه داشته باشيم اين است که وقتي ما کلمه «رسول» را به کار مي بريم مقصودمان فرستاده و نماينده است. در اين فرستاده مهم آن است که از طرف چه کسي آمده است نه آن که چه چيزي را آورده است.

اين اهميت از آن بابت است که قداست رسول به آن است که از طرف خداي تعالي براي زمينيان فرستاده شده است. خداوند مرتب روي اين جنبه تکيه دارد و به همين دليل است که تعبير رسول الله در متون مقدس استفاده مي شود. در قرآن به طور مؤکد تعبير به رسول الله داريم و متأسفانه در فرهنگ ما به کاربردن اين تعبير قرآني ترک شده و به جاي آن، آن تعبير نامأنوس آمده است.

اگر ما جهت الهي رسالت را با ساختن تعبير «پيامبر اسلام» کنار بگذاريم، درست به همان هدفي که مستشرقان از جعل و کاربرد اين تعبير داشته اند نزديک شده ايم. آنان اعتقادي به اين که محمد (ص) از طرف خدا آمده ندارند، اما با اين مطلب که محمد (ص) دين اسلام را ميان مردم آورده مشکلي نداشته و اين تعارضي با معتقدات و باورهاي غير ديني يا ضد ديني آنان ندارد. بنابرين به راحتي کلمه پيامبر اسلام را ساخته اند و به جاي پيامبر خدا (ص) گذاشته اند.

البته مي پذيريم که وقتي يک مسلمان ايراني، کلمه پيامبر اسلام را به کار مي برد قصد انکار آن طرف يعني بعد الهي اين رسالت را ندارد. اما اين امر بر حسب يک عادت است نه آن که بر اساس اين تعبير به جنبه الهي بودن دين مي رسد.

از علاقه اي که به اين مسأله داشتم در پي يافتن مقاله مرحوم فيروزکوهي برآمدم و آن را در نشريه دانشکده الهيات مشهد ش 14 (سال 1354) صص 215 - 218 يافتم. ايشان در اين مقاله کوتاه مي نويسد:

معلوم نيست چرا و به چه سبب چند سالي است که اغلب بلکه عموم نويسندگان و گويندگان و خطباي فاضل و سخنرانان ما، اين عموميت و اطلاق را از شمول و اتفاق انداخته و به قيد و تخصيص آن در مکاتبات و محاورات خود پرداخته اند و مدام بر فراز منابر و متون دفاتر مي گويند و مي نويسند: «پيغمبر اسلام چنين گفت، پيغمبر اسلام چنان کرد».

حقير احتمال مي دهد که اين بي توجهي و انصراف اذهان، حتي از طرف فضلا و صاحب علمان، از وقتي به ظهور و تداول عامه يافت که مترجمان کتب خارجي و سيره نويسان غير مسلمان، به ترجمه و نقل از کتب ايشان بدون توجه و دقت شايان دست زده و عين نوشته ها و کلمات و اعتقادات و نظريات آنان را کلا و جزئا وارد عبارات و جملات مورد ترجمه خود کرده اند.

.... اما مسلماني که اعتقاد به خاتميت، ضروري دين و اعتقاد اوست و مسلمان فاضلي که به نص قرآن مجيد و عين اخبار و قطع سيره، بلکه بحکم عقل و استدلال و وصول به درجه کمال، همين عقيده مورد قطع و يقين اوست، ديگر مجاز نيست که به هيچ گونه تخصيصي از اقسام مخصصات و هيچ نوع قيدي از انواع قيود (حتي قيد توضيحي) اين عموميت و اطلاق را مخصوص و مقيد گرداند، و عقايد ديگران و تخصصيات و تقييدات آنان را مورد لحاظ قرار دهد و درگفته ها و نوشته هاي خويش بکاربرد.

 

 

خواجه بازدید : 349 یکشنبه 19 خرداد 1392 نظرات (0)

(قهوه محبوب کامران بوریایی یا هوش سیاه)

 

روبوستا: دانه های روبوستا روی درخت قهوه خاصی که اولین بار بطور اتفاقی در ارتفاعات کم اوگاندا در انتهای قرن نوزدهم بصورت وحشی روئیده بودند کشف شد.
 دانه های روبوستا سخت تر و مقاومتر در برابر آفات هستند در نتیجه ارزانتر و به صرفه تر برای پرورش و کاشت نسبت به دانه های اربیکا. روبوستا برای قوطی های ارزانتر قهوه و قهوه های فوری استفاده می شوند.روبوستاطعم و بوی جالبی نداره بجاش کافئینش خیلی زیاده برای همین مخلوطی از قهوه عربیکا و روبوستا در ساخت قهوه استفاده میکنن.

تحقیق نشان می دهد مردانی که بیش از 6 لیوان قهوه کافئین دار می نوشند ریسک دیابتی شدن خود را تا نصف کاهش می دهند، در حالیکه زنان این ریسک را تا 35 درصد کاهش می دهند
 نوشیدن قهوه همچنین مرتبط به کاهش ریسک توسعه بیماری پارکنیسون سنگ صفرا و سرطان روده می باشد. همچنین افراد دارای مشکلات کبدی می توانند ریسک مبتلا شدن به بیماریهای کبدی را با نوشیدن قهوه کم کنند همچنین باعث کاهش وزن طبق دستور متخصص تغذیه نیز میگردد

منبع

خواجه بازدید : 254 پنجشنبه 05 بهمن 1391 نظرات (0)

دختر کوچولو وارد بقالی شد و کاغذی به طرف بقال دراز کرد و گفت:
مامانم گفته چیزهایی که در این لیست نوشته بهم بدی، این هم پولش.
بقال کاغذ رو گرفت و لیست نوشته شده در کاغذ را فراهم کرد و به دست دختر بچه داد، بعد لبخندی زد و گفت:
چون دختر خوبی هستی و به حرف مامانت گوش می دی، می تونی یک مشت شکلات به عنوان جایزه برداری.
ولی دختر کوچولو از جای خودش تکون نخورد، مرد بقال که احساس کرد دختر بچه برای برداشتن شکلات ها خجالت می کشه گفت: "دخترم! خجالت نکش، بیا جلو خودت شکلاتهاتو بردار"
دخترک پاسخ داد: "عمو! نمی خوام خودم شکلاتها رو بردارم، نمی شه شما بهم بدین؟"
بقال با تعجب پرسید:
چرا دخترم؟ مگه چه فرقی می کنه؟


و دخترک با خنده ای کودکانه گفت: آخه مشت شما از مشت من بزرگتره!

 

 

 

 

خدایا!

مشت های تو بزرگترین است !!!!!!!!!

خودت برای مان مقدر بفرما از بهترین ها !!!!!!!

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

خواجه بازدید : 327 پنجشنبه 05 بهمن 1391 نظرات (0)

اتل متل توتوله
این پسره سوسوله

موهاش همیشه سیخه
نگاش همیشه میخه

چت میکنه همیشه
بی مخ زدن؟نمیشه

پول از خودش نداره
باباش رو قال میذاره

دی اند جیشو میپوشه
میشینه بعد یه گوشه

زنگ میزنه به دافش
میبنده هی به نافش

که من دوست میدارم
تاج سرم میذارم

صورت رو کردی میک آپ
بیا بریم کافی شاپ

تو کافی شاپ،می خنده
همش خالی میبنده

بهم میگن خدایی!
چقدر بابا بلائی!

همه رو من حریفم
میذارم توی کیفم

هزارتا داف فدامن
منتظر یه نامن

ولی تویی نگارم
برات برنامه دارم

اگه مشکل نداری
میام به خواستگاری!

خواجه بازدید : 811 پنجشنبه 05 بهمن 1391 نظرات (0)

 

 

بی همگان بسر شود ، بی تو بسر نمیشود
این شب امتحان من چرا سحر نمیشود ؟!
مولوی او که سر زده ، دوش به خوابم آمده
گفت که با یکی دو شب ، درس به سر نمیشود !
خر به افراط زدم * ، گیج شدم قاط زدم
قلدر الوات زدم ، باز سحر نمیشود !
استرس است و امتحان ، پیر شده ست این جوان
دوره آخر الزمان ، درس ثمر نمیشود !
مثل زمان مدرسه ، وضعیت افتضاح و سه
به زور جبر و هندسه ، گاو بشر نمیشود !
مهلت ترمیم گذشت ، کشتی ما به گل نشست
خواستمش حذف کنم ، وای دگر نمیشود !
هر چه بگی برای او ، خشم و غصب سزای او
چونکه به محضر پدر ، عذر پسر نمیشود
رفته ز بنده آبرو ، لیک ندانم از چه رو
این شب امتحان من ،دست بسر نمیشود
توپ شدم شوت شدم ، شاعر مشروط شدم
خنده کنی یا نکنی ، باز سحر نمیشود...! 

خواجه بازدید : 322 پنجشنبه 05 بهمن 1391 نظرات (0)

یه mail دارم gmaile

box و draft اش خالیه

می زنم email فوری می ره

نمی دونی تا کجا می ره

من این mail رو نداشم

براش یه اسم نوشتم

google به من یه mail داد

gmail فسقلی داد.

خواجه بازدید : 307 سه شنبه 03 بهمن 1391 نظرات (0)

زندگی همهمه ی مبهمی از رد شدن خاطره هاست،هر کجا خندیدیم زندگانی آنجاست آنکس که از اول می داند کجا می رود

خیلی دور نخواهد رفت!

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *


فکر کردن در مورد عشق، صحبت کردن در مورد عشق و آرزو کردن عشق معمولا ساده است

ولی‌ تشخیص دادن عشق همیشه ساده نیست حتی زمانی‌ که آن را در دست داریم

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *



به افکارت عادت نکن

از به چالش کشیده شدن باورهایت نترس

وگاهی از سمت اندیشه های دیگران بیندیش

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *



انسان از زمانی موجودیت پیدا می‌کند که به دنیا می‌آید و
از زمانی آغاز به “زندگی” می‌کند که روحش را به پرواز در آورد

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *



شاد بودن هنر است ! شاد کردن هنری والاتر ! لیک هرگز نپسندیم به خویش … که چو یک شکلک بی جان شب و روز … بی خبر از همه خندان باشیم
بی غمی عیب بزرگیست که دور از ما بادا !!

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *



گاهی اوقات برای فرار از تمامی کلیشه ها
انقدر بر خلاف جهت حرکت می کنیم
که خود کلیشه می شویم

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *



مثل بادبادک باش با اینکه می‌دونه زندگیش فقط به یک نخ نازک بنده !
ولی بازم تو آسمون می‌رقــــ ــصه و می‌خنده…….!

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
پرسیدم دوست بهتر است یا برادر ؟



خدایا آنــگونه زنــده ام بــدار که نشــکند دلی از زنــده بودنم

و آنــگونه بمیــران که کـسی به وجــد نیاید از نبــودنم


* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

بدان همواره آنکه برای رسیدن به تو از همه چیزش می گذرد

روزی تنهایت خواهد گذاشت، این هنجار دردناک زندگی است

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *


کودکی فال فروش را پرسیدم چه میکنی؟ گفت : به آنانی که در دیروز خود مانده اند ،فردا را میفروشم !

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *


گفت دوست برادری است که انسان مطابق میل خود انتخاب می کند

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

عشق ، خطای فا حــــ ــش فرد در تمایز یک آدم معمولی از بقیه ی آدم های معمولی است

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

بزرگ ‌ترین مصیبت برای یک انسان این است
که نه سواد کافی برای حرف زدن داشته‌ باشد،نه شعور لازم برای خاموش ماندن

خواجه بازدید : 546 چهارشنبه 31 خرداد 1391 نظرات (0)

پادشاه رو به زن کرده و گفت مگر فرزند پادشاه این بلا را بر سر کودکت آورده و مادر گفت آری کودکم در میانه کوچه بود که فرزند پادشاه فریاپت با اسب خویش چنین بلایی را بر سر کودکم آورد . پادشاه گفت مگر فرزند پادشاه را می شناسی ؟ و زن گفت خیر ، همسایگان او را به من معرفی کردند .. پادشاه دستور داد فریاپت را بیاورند پزشک به زن اشاره نمود که این کسی که اینجاست همان پادشاه ایران است .. زن فکر می کرد به خاطر حرفی که زده او را به جرم گستاخی با تیغ شمشیر به دو نیم می کنند . پسر پادشاه ایران را آوردند و پدر به او گفت چرا اینگونه کردی و فرزند گفت متوجه نشدم .و کودک را اصلا ندیدم . پدر گفت از این زن و کودکش عذرخواهی کن …… فرزند پادشاه رو به مادر کودک نموده عذر خواست پادشاه ایران کیسه ایی زر به مادر داده و گفت فرزندم را ببخش چون در مرام پادشاهان ایران ، زورگویی و اذیت خلق خویش نیست .

زن با دیدن این همه فروتنی پادشاه و فریاپت به گریه افتاد و می گفت مرا به خاطر گستاخی ببخشید . و پادشاه ایران اردوان در حالی که از درمانگاه بیرون می آمد می گفت : فرزند من باید نمونه نیک رفتاری باشد

اندیشمند کشورمان ارد بزرگ می گوید : پوزش خواستن از پس اشتباه ، زیباست حتی اگر از یک کودک باشد.

خواجه بازدید : 503 چهارشنبه 31 خرداد 1391 نظرات (0)

در قهوه خانه ساده بالای کوه، سفارش املت دادیم.

کنار دست فروشنده نوشته بود: ما را در فیــسبـــوک ملاقات کنید.

بازفکر کردم در کجای دنیا میشود اینچنین املت خوشمزه و نان لواشی پیدا کرد

که فروشنده اش هم تا این حد به روز باشد؟

چون من تا حدی دنیا دیده هستم ، به تجربه میگویم : هیچ کجا …
هنگام برگشتن خانمی با مانتو و روسری و ظاهری مرتب در حال فروختن گل بود.
آنقدر ظاهر با کلاسی داشت که برای خرید گل پنجره را باز کردیم.
شخصیت با وقاری داشت.
وقتی گفتیم به شما نمی آید گل بفروشید، با کلامی تکان دهنده گفت:
بی کس هستم، اما ناکس نیستم.. زندگی را باید با شرافت گذروند.
کجای دنیا میتوان این سطح از فلسفه و حکمت را، در کلام یک گلفروش یافت؟

به خانه که رسیدیم همسرم یادش افتاد چیزهایی را نخریده است.
به سوپری نزدیک خانه رفتم و خرید کردم. دست کردم دیدم کیفم همراهم نیست.
گفتم ببخشید پول نیاوردم، میروم بیاورم و در حالیکه مبلغ کالایی که خریده بودم کم نبود،
مغازه دار با اصرار گفت نه آقا قابل شما رو نداره ببرید و با کلامی جدی و قاطع کالا را به من داد.
تشکر کردم و در راه خانه فکر کردم کجای دنیا چنین اعتمادی به یک غریبه وجود دارد؟
تازه پول را هم که آوردم فروشنده با تعجب گفت: آخه چه عجله ای بود؟

شب در حالیکه پشت لپ تاپم داشتم کار میکردم، یکباره صدای آکاردئون یکی از ترانه های خاطره انگیز را سر داد.
در کوچه نوازنده ای با زیباترین حالت و مهارتی خاص مینواخت.
به دنبال صدا رفتم و پنجره را باز کردم.
یکی آمد و به او نزدیک شد و گفت از طبقه هشتم آمدم پایین فقط بخاطر این ملودی قشنگی که میزنی.
با رضایت پولی به زو داد و رفت…حساب کردم دیدم پولی که در این کوچه گرفت را اگر در ده کوچه گرفته باشد، درآمد ماهانه خوبی دارد.
در کجای دنیا کسی میتواند در کوچه ای سرودی را سر دهد؟ من جایی ندیده ام.

میتوان همه رخدادهای بالا را منفی دید.
چرا باید خانمی با وقار گل بفروشد..؟
چرا فردی که به کامپیوتر وارد است باید بالای کوه املت درست کند..؟
چرا باید نوازنده ای ماهر در کوچه بنوازد…؟؟ و از این دست نگاههای منفی که خیلی ها دارند..
اما هیچ راه حلی هم ندارند که مثلا این مرد اگر در کوچه ننوازد، چه مشکلی حل خواهد شد؟
و آیا نگاههای منفی ما کمکی به حل مشکلات دنیا میکند؟
من هر چه را دیدم مثبت میدیدم.

بعضی از ما چیزهایی را برای خودمان ذهنی کرده ایم در حالیکه در عمل وجود ندارند..
و آنچه را نیز که وجود دارد، چشم ما نمی بیند و ذهن ما درک نمیکند.
مثلا آدمها را به دو گروه “باکلاس” و” بی کلاس” تقسیم کرده ایم..!
ماکسیما، پرادو و بنز با کلاس، و پیکان و پراید بی کلاسند.

حالا در جاده گیر کنید، به هردلیل…، چه تمام شدن بنزین، چه خرابی ماشین…
امتحان کنید حتی یک ماکسیما و پرادو و بنز بخاطر کمک به شما توقف نمیکند
و اگر کسی به کمکتان بیاید یا پیکان دارد یا پراید یا وانت… کدام با کلاس ترند؟

میتوانید به رخدادهای یکروز عادی از زندگی فکر کنید، در آن تلخ و شیرین بسیار وجود دارد.

خواجه بازدید : 434 چهارشنبه 31 خرداد 1391 نظرات (0)

پادشاهی دو شاهین کوچک به عنوان هدیه دریافت کرد. آنها را به مربی پرندگان دربار سپرد تابرای استفاده در مراسم شکار تربیت کند.

یک ماه بعد، مربی نزد پادشاه آمد و گفت که یکی از شاهین‌ها تربیت شده و آماده شکار است اما نمی‌داند چه اتفاقی برای آن یکی افتاده و از همان روز اول که آن را روی شاخه‌ای قرار داده تکان نخورده است.

این موضوع کنجکاوی پادشاه را برانگیخت و دستور داد تا پزشکان و مشاوران دربار، کاری کنند که شاهین پرواز کند. اما هیچکدام نتوانستند. روز بعد پادشاه دستور داد تا به همه مردم اعلام کنند که هر کس بتواند شاهین را به پرواز درآورد پاداش خوبی از پادشاه دریافت خواهد کرد. صبح روز بعد پادشاه دید که شاهین دوم نیز با چالاکی تمام در باغ در حال پرواز است.

پادشاه دستور داد تا معجزه‌گر شاهین را نزد او بیاورند.درباریان کشاورزی متواضع را نزد شاه آوردند و گفتند اوست که شاهین را به پرواز درآورد. پادشاه پرسید: تو شاهین را به پرواز درآوردی؟ چگونه این کار را کردی؟ شاید جادوگر هستی؟

کشاورز که ترسیده بود گفت: سرورم، کار ساده‌ای بود، من فقط شاخه‌ای را که شاهین روی آن نشسته بود بریدم. شاهین فهمید که بال دارد و شروع به پرواز کرد.

خواجه بازدید : 532 چهارشنبه 31 خرداد 1391 نظرات (0)

داستان کوتاه روز

روزی سوراخ کوچکی در یک پیله ظاهر شد . شخصی نشست و ساعتها تقلای پروانه برای بیرون آمدن از سوراخ کوچک پیله راتماشا کرد. ناگهان تقلای پروانه متوقٿ شدو به نظر رسید که خسته شده و دیگر نمی تواند به تلاشش ادامه دهد. آن شخص مصمم شد به پروانه کمک کند و با برش قیچی سوراخ پیله را گشاد کرد.

پروانه به راحتی از پیله خارج شد اما جثه اش ضعیف و بالهایش چروکیده بودند. آن شخص به تماشای پروانه ادامه داد . او انتظار داشت پر پروانه گسترده و مستحکم شود واز جثه او محافظت کند اما چنین نشد . در واقع پروانه ناچار شد همه عمر را روی زمین بخزد . و هرگز نتوانست با بالهایش پرواز کند . آن شخص مهربان نفهمید که محدودیت پیله و تقلا برای خارج شدن از سوراخ ریز آن را خدا برای پروانه قرار داده بود تا به آن وسیله مایعی از بدنش ترشح شود و پس از خروج از پیله به او امکان پرواز دهد . گاهی اوقات در زندگی فقط به تقلا نیاز داریم. اگر خداوند مقرر میکرد بدون هیچ
مشکلی زندگی کنیم فلج میشدیم – به اندازه کافی قوی نمی شدیم و هر گز نمی توانستیم پرواز کنیم.

خواجه بازدید : 426 چهارشنبه 31 خرداد 1391 نظرات (0)

جمعیت زیادی دور حضرت علی حلقه زده بودند. مردی وارد مسجد شد و درفرصتی مناسب پرسید:

ـ یا علی! سؤالی دارم. علم بهتر است یا ثروت؟

علی در پاسخ گفت:

علم بهتر است؛ زیرا علم میراث انبیاست و مال وثروت میراث قارون و فرعون و هامان وشداد.

مرد که پاسخ سؤال خود را گرفته بود، سکوت کرد.

در همین هنگام مرد دیگری وارد مسجد شد و همان‌طور که ایستاده بود بلافاصله پرسید:

ـ اباالحسن! سؤالی دارم، می‌توانم بپرسم؟ امام در پاسخ آن مرد گفت:بپرس! مرد که آخر جمعیت ایستاده بود پرسید:-علم بهتر است یا ثروت؟

علی فرمود:

علم بهتر است؛ زیرا علم تو را حفظ می‌کند، ولی مال و ثروت را تو مجبوری حفظ کنی.

نفر دوم که از پاسخ سؤالش قانع شده بود، همان‌‌جا که ایستاده بود نشست.

در همین حال سومین نفر وارد شد، او نیز همان سؤال را تکرار کرد،و امام در پاسخش فرمود:

ادامه

خواجه بازدید : 381 چهارشنبه 24 خرداد 1391 نظرات (0)

اشتباه فرشتگان

درويشي به اشتباه فرشتگان به جهنم فرستاده ميشود.پس از اندك زماني داد شيطان در مي آيد و رو به فرشتگان مي كند و مي گويد: جاسوس مي فرستيد به جهنم!؟ از روزي كه اين ادم به جهنم آمده مداوم در جهنم در گفتگو و بحث است و جهنميان را هدايت مي كند و...
حال سخن درويشي كه به جهنم رفته بود اين چنين است: با چنان عشقي زندگي كن
كه حتي بنا به تصادف اگر به جهنم افتادي خود شيطان تو را به بهشت باز گرداند
.

خواجه بازدید : 297 چهارشنبه 24 خرداد 1391 نظرات (0)

امضاء شناسي


كساني كه به طرف عقربه هاي ساعت امضاء مي كنند انسانهاي منطقي هستند.
كساني كه بر عكس عقربه‌هاي ساعت امضاء مي کنند دير منطق را قبول مي كنند و بيشتر غير منطقي هستند.
كساني كه از خطوط عمودي استفاده مي كنند لجاجت و پافشاري در امور دارند.
كساني كه از خطوط افقي استفاده مي كنند انسانهاي منظم هستند.
كساني كه با فشار امضاء مي كنند در كودكي سختي كشيده‌اند.
كساني كه پيچيده امضاء مي كنند شكاك هستند.
كساني كه در امضاي خود اسم و فاميل مي نويسند خودشان را در فاميل برتر مي دانند.
كساني كه در امضاي خود فاميل مي نويسند داراي منزلت هستند.
كساني كه اسمشان را مي نويسند و روي اسمشان خط مي زنند شخصيت خود را نشناخته‌اند.
كساني كه به حالت دايره و بيضي امضاء مي كنند، كساني هستند كه مي خواهند به قله برسند.

خواجه بازدید : 309 چهارشنبه 24 خرداد 1391 نظرات (0)

زرنگی

1

پدر: دوست دارم با دختری به انتخاب من ازدواج کنی

پسر: نه من دوست دارم همسرم را خودم انتخاب کنم

پدر: اما دختر مورد نظر من، دختر بیل گیتس است

پسر: آهان اگر اینطور است، قبول است


2

پدر به دیدار بیل گیتس می رود

پدر: برای دخترت شوهری سراغ دارم

بیل گیتس: اما برای دختر من هنوز خیلی زود است که ازدواج کند

پدر: اما این مرد جوان قائم مقام مدیرعامل بانک جهانی است

بیل گیتس: اوه، که اینطور! در این صورت قبول است


3

پدر به دیدار مدیرعامل بانک جهانی می رود

پدر: مرد جوانی برای سمت قائم مقام مدیرعامل سراغ دارم

مدیرعامل: اما من به اندازه کافی معاون دارم!

پدر: اما این مرد جوان داماد بیل گیتس است!

مدیرعامل: اوه، اگر اینطور است، باشد

و معامله به این ترتیب انجام می شود

نتیجه اخلاقی: حتی اگر چیزی نداشته باشید باز هم می توانید

چیزهایی بدست آورید. اما باید روش مثبتی برگزینید
.

خواجه بازدید : 320 چهارشنبه 24 خرداد 1391 نظرات (0)

حکایتهای پند آموز



شیطان می خواست که خود را با عصر جدید تطبیق بدهد، تصمیم گرفت وسوسه‌های قدیمی و در انبار مانده‌اش را به حراج بگذارد. در روزنامه‌ای آگهی داد و تمام روز، مشتری ها را در دفتر کارش پذیرفت.
حراج جالبی بود: سنگ‌هایی برای لغزش در تقوا، آینه‌هایی که آدم را مهم جلوه می‌داد، عینک‌هایی که دیگران را بی‌اهمیت نشان می‌داد. روی دیوار اشیایی آویخته بود که توجه همه را جلب می‌کرد: خنجرهایی با تیغه‌های خمیده که آدم می‌توانست آن‌ها را در پشت دیگری فرو کند، و ضبط صوت‌هایی که فقط غیبت و دروغ را ضبط می کرد.
شیطان رو به خریدارها فریاد می زد: نگران قیمت نباشید! الان بردارید و هر وقت داشتید، پولش را بدهید.
یکی از مشتری‌ها در گوشه‌ای دو شیء بسیار فرسوده دید که هیچکس به آن‌ها توجه نمی‌کرد. اما خیلی گران بودند. تعجب کرد و خواست دلیل آن اختلاف فاحش را بفهمد.
شیطان خندید و پاسخ داد: فرسودگی‌شان به خاطر این است که خیلی از آن ها استفاده کرده‌ام. اگر زیاد جلب توجه می کردند، مردم می‌فهمیدند چه طور در مقابل آن مراقب باشند. با این حال قیمت شان کاملاً مناسب است. یکی شان  شک است و آن یکی عقدة حقارت. تمام وسوسه‌های دیگر فقط حرف می‌زنند، این دو وسوسه عمل می کنند.

خواجه بازدید : 394 چهارشنبه 24 خرداد 1391 نظرات (0)

یک بستنی ساده

پسر بچه‌ای وارد یک بستنی‌فروشی شد و پشت میزی نشست. پیشخدمت یک لیوان آب
برایش آورد. پسر بچه پرسید: یک بستنی میوه‌ای چند است؟" پیشخدمت پاسخ داد : " ۵۰ سنت". پسربچه دستش را در جیبش فرو برد و شروع به شمردن کرد. بعد پرسید:" یک بستنی ساده چند است؟" در همین حال تعدادی از مشتریان در انتظار میز خالی بودند. پیشخدمت با عصبانیت پاسخ داد: "۳۵ سنت". پسر دوباره سکه‌هایش را شمرد و گفت: "لطفا یک بستنی ساده". پیشخدمت بستنی را آورد و به دنبال کار خود رفت. پسرک نیز پس از خوردن بستنی، پول را به صندوق پرداخت و رفت. وقتی پیشخدمت بازگشت، از آنچه دید حیرت کرد. آنجا در کنار ظرف خالی بستنی، دو سکه پنج‌ سنتی و پنچ سکه یک ‌سنتی گذاشته شده بود
برای انعام پیشخدمت.

یاد بگیریم

خواجه بازدید : 367 چهارشنبه 24 خرداد 1391 نظرات (0)

داستان جالب شاگرد و استاد....

استاد دانشگاه با این سوال ها شاگردانش را به يك چالش ذهنی کشاند.

آیا خدا هر چیزی که وجود دارد را خلق کرد؟

شاگردی با قاطعیت پاسخ داد:"بله او خلق کرد"

استاد پرسید: "آیا خدا همه چیز را خلق کرد؟"

شاگرد پاسخ داد: "بله، آقا"

استاد گفت: "اگر خدا همه چیز را خلق کرد، پس او شیطان را نیز خلق کرد. چون شیطان نیز وجود دارد و مطابق قانون که کردار ما نمآیانگر صفات ماست، خدا نیز شیطان است"

شاگرد آرام نشست و پاسخی نداد. استاد با رضایت از خودش خیال کرد بار دیگر توانست ثابت کند که عقیده به مذهب افسانه و خرافه ای بیش نیست.

شاگرد دیگری دستش را بلند کرد و گفت: "استاد میتوانم از شما سوالی بپرسم؟"

استاد پاسخ داد: "البته"

شاگرد ایستاد و پرسید: "استاد، سرما وجود دارد؟"

استاد پاسخ داد: "این چه سوالی است البته که وجود دارد. آیا تا کنون حسش نکرده ای؟ "

شاگردان به سوال مرد جوان خندیدند.

مرد جوان گفت: "در واقع، سرما وجود ندارد. مطابق قانون فیزیک چیزی که ما از آن به سرما یاد می کنیم در حقیقت نبودن گرماست. هر موجود یا شی را میتوان مطالعه و آزمایش کرد وقتیکه انرژی داشته باشد یا آنرا انتقال دهد. و گرما چیزی است که باعث میشود بدن یا هر شی انرژی را انتقال دهد یا آنرا دارا باشد. صفر مطلق (460- F)  نبود کامل گرماست. تمام مواد در این درجه بدون حیات و بازده میشوند. سرما وجود ندارد. این کلمه را بشر برای اینکه از نبودن گرما توصیفی داشته باشد خلق کرد." شاگرد ادامه داد: "استاد تاریکی وجود دارد؟"

استاد پاسخ داد: "البته که وجود دارد"

شاگرد گفت: "دوباره اشتباه کردید آقا! تاریکي هم وجود ندارد. تاریکی در حقیقت نبودن نور است. نور چیزی است که میتوان آنرا مطالعه و آزمایش کرد. اما تاریکی را نمیتوان. در واقع با استفاده از قانون نیوتن میتوان نور را به رنگهای مختلف شکست و طول موج هر رنگ را جداگانه مطالعه کرد. اما شما نمی توانید تاریکی را اندازه بگیرید. یک پرتو بسیار کوچک نور دنیایی از تاریکی را می شکند و آنرا روشن می سازد. شما چطور می توانید تعیین کنید که یک فضای به خصوص چه میزان تاریکی دارد؟ تنها کاری که می کنید این است که میزان وجود نور را در آن فضا اندازه بگیرید. درست است؟ تاریکی واژه ای است که بشر برای توصیف زمانی که نور وجود ندارد بکار ببرد."

در آخر مرد جوان از استاد پرسید: "آقا، شیطان وجود دارد؟"

زیاد مطمئن نبود. استاد پاسخ داد: "البته همانطور که قبلا هم گفتم. ما او را هر روز می بینیم. او هر روز در مثال هایی از رفتارهای غیر انسانی بشر به همنوع خود دیده میشود. او در جنایتها و خشونت های بی شماری که در سراسر دنیا اتفاق می افتد وجود دارد. اینها نمآیانگر هیچ چیزی به جز شیطان نیست."

و آن شاگرد پاسخ داد: شیطان وجود ندارد آقا. یا حداقل در نوع خود وجود ندارد. شیطان را به سادگی میتوان نبود خدا دانست. درست مثل تاریکی و سرما. کلمه ای که بشر خلق کرد تا توصیفی از نبود خدا داشته باشد. خدا شیطان را خلق نکرد. شیطان نتیجه آن چیزی است که وقتی بشر عشق به خدا را در قلب خودش حاضر نبیند. مثل سرما که وقتی اثری از گرما نیست خود به خود می آید و تاریکي که در نبود نور می آید.

نام مرد جوان يا آن شاگرد تيز هوش كسي نبود جز ، آلبرت انیشتن

خواجه بازدید : 400 پنجشنبه 04 خرداد 1391 نظرات (0)

آلکساندر کارپنکو، معلم انگلیسی ۳۵ ساله اهل نیژنی ناوگرود روسیه، با انواع و اقسام وسایل تیز، صورتش را اصلاح می کند که شامل، بیل، تیشه و قیچی می شوند اما هرگز از تیغ استفاده نمی کند.

12 05 23 ID692652 ماجرای     جالب معلم انگلیسی

پس از شنیدن داستان هایی که پدربزرگش از جنگ جهانی دوم برای او گفت، اینکه چطور مردم از هر وسیله ی تیزی برای اصلاح کردن در زمان جنگ استفاده می کردند، آلکساندر در ۱۶ سالگی برای اولین بار اصلاح کردن با تیشه را تجربه کرد. به گمان او تیغ ریش تراشی تجملاتی بود و تصمیم گرفت برای این عادت صبحگاهی از وسایل تیز دیگر استفاده کند.

خواجه بازدید : 422 دوشنبه 01 خرداد 1391 نظرات (1)

رفتم بستنی بخرم . صف واستاده بودن . یارو اومده میگه آقا صفه !؟ په نه په دیوار دفاعیه واستادیم ضربه ایسگاهی بزنن !!

***

اومدم خونه میگم سلام دیدم مامانم زل زده تو چشام، میگم چی شده میگه هیچی فقط داشتم فکر می کردم که چی بگم که تو پ نه پ نگی.

***

مادربزرگم آلزایمرگرفته فامیلمون میگه اثرات پیریه؟ میگم پ ن پ بسوزه پدرعاشقی

***

رفیقم میگه وای یعنی این امتحانو میدیمو میریم که میریم . . .
میگم پـَـَـ نــه پـَـَــــ وامیستیم، یه آبو جارو هم میکنیم کف سالن رو، گناه دارن!!

***

خانومه وایساده بود جلوی پله برقی نمیرفت روش. دوستم میگه یعنی میترسه؟ پـَـَـ نــه پـَـَـــ مونده با پای چپ بره ثواب داره یا با پای راست!!

***

خواجه بازدید : 595 چهارشنبه 23 فروردین 1391 نظرات (1)

                  

 

محتوای این سایت هماهنگ با مقایر ایران است

وبه هیچ گروهی وابسطه نیست !



 

               دوست عزیز برای دانلود آهنگ و هر لینک دیگر بر روی گزینه Save Target As کلیک کنید                                                                                                                                                          

قابل توجه دوستان عزیزی که تقاضای تبادل لینک دارند ; تبادل لینک اتوماتیک در قسمت چپ سایت موجود هست ! و تبادل بنر سایت نیز به زودی راه اندازی می شود !

 

با تشکر مدیریت سایت

خواجه بازدید : 377 دوشنبه 14 فروردین 1391 نظرات (0)

ده مکان در نقشه گوگل که شما هرگز قادر به دیدن آنها نیستید


 
لیست زیر تعدادی از مکان های مهم دنیای ما را شامل می شود که شما هرگز قادر نخواهید بود با ابزار نقشه گوگل به آنها دسترسی پیدا کنید:

 

خواجه بازدید : 591 شنبه 27 اسفند 1390 نظرات (0)

زرنگی

1

پدر: دوست دارم با دختری به انتخاب من ازدواج کنی

پسر: نه من دوست دارم همسرم را خودم انتخاب کنم

پدر: اما دختر مورد نظر من، دختر بیل گیتس است

پسر: آهان اگر اینطور است، قبول است


2

پدر به دیدار بیل گیتس می رود

پدر: برای دخترت شوهری سراغ دارم

بیل گیتس: اما برای دختر من هنوز خیلی زود است که ازدواج کند

پدر: اما این مرد جوان قائم مقام مدیرعامل بانک جهانی است

بیل گیتس: اوه، که اینطور! در این صورت قبول است


3

پدر به دیدار مدیرعامل بانک جهانی می رود

پدر: مرد جوانی برای سمت قائم مقام مدیرعامل سراغ دارم

مدیرعامل: اما من به اندازه کافی معاون دارم!

پدر: اما این مرد جوان داماد بیل گیتس است!

مدیرعامل: اوه، اگر اینطور است، باشد

و معامله به این ترتیب انجام می شود

نتیجه اخلاقی: حتی اگر چیزی نداشته باشید باز هم می توانید

چیزهایی بدست آورید. اما باید روش مثبتی برگزینید
.

خواجه بازدید : 407 شنبه 27 اسفند 1390 نظرات (0)

عقاب

مردی تخم عقابی را پیدا کرد و آن را در لانه مرغی گذاشت. عقاب با بقیه
جوجه ها از تخم بیرون آمد و با آنها بزرگ شد. در تمام زندگیش، او همان کارهایی را انجام داد که مرغها می کردند. برای پیدا کردن کرمها و حشرات، زمین را می کند و قدقد می کرد و گاهی هم با دست و پا زدن بسیار، کمی در هوا پرواز می کرد. سالها گذشت و عقاب پیر شد. روزی پرنده با عظمتی را بالای سرش بر فراز آسمان ابری دید. او با شکوه تمام، با یک حرکت ناچیز بالهای طلاییش، برخلاف جریان شدید باد پرواز می کرد. عقاب پیر، بهت زده نگاهش کرد و پرسید:" این کیست؟"
همسایه اش پاسخ داد:" این عقاب است _ سلطان پرندگان. او متعلق به آسمان است و ما زمینی هستیم." عقاب مثل مرغی زندگی کرد و مثل مرغ مرد. زیرا فکر می کرد مرغ است
.

خواجه بازدید : 400 شنبه 27 اسفند 1390 نظرات (0)

نظر سنجي

 

در یک نظر سنجی از مردم دنیا سوالی پرسیده شد و نتیجه جالبی به دست آمد از این قرار:
سوال : نظر خودتان را راجع به راه حل کمبود غذا در سایر کشورها صادقانه بیان کنید؟
و کسی جوابی نداد...
چون در آفریقا کسی نمی دانست غذا یعنی چه؟
در آسیا کسی نمی دانست نظر یعنی چه؟
در اروپای شرقی کسی نمی دانست صادقانه یعنی چه؟
در اروپای غربی کسی نمی دانست کمبود یعنی چه؟
در آمریکا کسی نمی دانست سایر کشورها یعنی چه؟؟؟؟

خواجه بازدید : 530 شنبه 27 اسفند 1390 نظرات (0)

در شهر توریستی اسکاگن این زیبایی را می توان در سجیه دید. جایی که دریای بالتیک و دریای شمالی بهم می پیوندند. دو دریای مختلف با هم یکی نمی شوند و بنابرین این پدیده زیبا بوجود می آید و این همان چیزی است که در قرآن آمده است.

به گزارش مشرق به نقل از آتی نیوز؛ در شمالی ترین،شهر دانمارکی ها می توان یک نشانه قرآنی را دید. در شهر توریستی اسکاگن این زیبایی را می توان در سجیه دید. جایی که دریای بالتیک و دریای شمالی بهم می پیوندند. دو دریای مختلف با هم یکی نمی شوند و بنابرین این پدیده زیبا بوجود می آید و این همان چیزی است که در قرآن آمده است.


در قرآن بارها از آیات و نشانه های خداوند شنیده اید. اما هیچ گاه به آنها در اطرافمان توجه نکرده ایم. این یکی از همان نشانه های است که خداوند در آیات مختلف درباره آن سخن گفته است. با دیدن این مناظر عجیب و زیبا، می توان بیشتر تعمق کرد
خواجه بازدید : 425 جمعه 05 اسفند 1390 نظرات (0)

.

خوابیدم.!!!

سره کلاس دستمو بردم بالا سوال کنم.استاده میپرسه سوال داری؟؟؟

میگم پـَـ نـَـ پـَـ میخواستم بینم کولر باد میده یا نه که خداروشکر حل شد!!

.

.

.

تو توالت بودم و تو حال خودم.. یک هو یکی محکم زد به در …. گفتم بله ..

 دیدم داداشمه میگه اه تو اونجایی !!! گفتم پـَـ نـَـ پـَـ این صدای منشی توالته ..

 لطفا بعد از شنیدن بوق بفرمایین داخل.

.

.

.

وسط جاده خلخال زنجان پنچری ماشینمو می گرفتم یه آقاه رسید گفت پنچر شدی؟

گفتم پـَـ نـَـ پـَـ لاستیکم گرمش شد در آوردم هوا بخوره!!

.

.

.

نشستیم داریم “سقوط آزاد” میبینیم ، داداشم میگه این دریا ئه واقعا کیشه؟؟؟

پـَـ نـَـ پـَـ دارن اسکلمون میکنن … شهرک سینمایی رو آب کردن

.

.

.

دوش دیدم که ملایک در میخانه زدند. گل ادم بسرشتند و به پیمانه زدند.

 پـَـ نـَـ پـَـ کچلی را بگرفتند و سرش شانه زدند!!!

.

.

.

اومدم یه سوسکو تو آشپزخونه بکشم … رفیقم می گه : می خوای بکشیش ؟

 گفتم پـَـ نـَـ پـَـ می خوام باهاش وارده مذاکره بشم اجاره خونه رو شریکی بدیم

.

.

.

من : سلام علی خوبی ؟ علی : سلام ،شما ؟ من : آرمینم . علی : اٍ

آرمین تویی ؟ من : پـَـ نـَـ پـَـ  راهنمای ۴۷۳ ، بفـــرمائید! .

.

.

.

بچه رو از بیمارستان آوردیم خونه بعد خوابوندیمش.

فک و فامیل اومدن عیادت. یکی میگه ای جان بچه خوابه؟

 پـَـ نـَـ پـَـ گذاشتیم شارژ بشه آخه گفتن اولش که میخواین

شارژ کنین چند ساعت خاموشش کنین!

.

.

.

رفتم سوپر مارکت میگم اقا ببخشید یه لامپ۱۰۰محبت کنین.

اورده تست کرده میگه میبری؟

میگم پـَـ نـَـ پـَـ همین جا میخورم!

خواجه بازدید : 357 جمعه 05 اسفند 1390 نظرات (0)

.

.

شنگول سگشو میبره دامپزشکی منشی میگه سگت مریضه ؟

شنگول:پ ن پ خودم هاری گرفتم سگم گف من اینجا اشنا دارم بیا بریم دکتر ببینتت !

.

.

.

پشت در اتاق عمل وایستادم منتظر دکترم که برم برای زایمان

پرستاره اومده نگام میکنه میگه زاءو شمایی؟…

میگم پـَـ نـَـ پـَـ خواهرمه.. ترسیده منو فرستاده جاش!

.

.

.

تو اتوبوس از رو صندلی پا شدم جامو بدم یه پیرمرده میگه پا شدی من بشینم؟

پـَـ نـَـ پـَـ پا شدم با میله های اتوبوس استریپ تیز برقصم شما مسافرا تا مقصد حال کنین.

.

.

.

ساعت ۸ صبح کلاس داریم .منم خمیازه میکشم و دهنم یه متر باز میشه .

 استاد میگه چیه خوابت میاد؟ پـَـ نـَـ پـَـ میخوام بخورمت

.

.

.

تو ایستگاه متروی آزادی یکی ازم پرسید اینجا آخرشه؟ منم گفتم پـَـ نـَـ پـَـ نیم

ساعت برای ناهار و نماز نگه داشته بعد دوباره راه میوفته

.

.

.

دوازده شب رسیدم دم خونه کلید نداشتم به داداشم زنگ زدم

میگم یواش درو باز کن بقیه بیدار نشن .میگه در خونه رو؟

پَـــ نَ پَـــ در یخچالو!!! سر شب گرمم بود رفتم پشت تخم مرغها !

.

.

.

دارن گوسفندرو قربونی میکنن … یه آفتابه آوردن که بش آب بدن

اومده میگه میخوان با آفتابه بش آب بدن؟!

پَ نه پَ آفتابه آوردن ببرنش دستشویی استرسش از بین بره !

.

.

.

رفتیم پایگاه انتقال خون میگه شمام اومدین خون بدین؟

پـــ نه پــ ما پشه ایم اومدیم مهمونی…!

.

.

.

تو خیابون با دوستم داشتم راه می رفتم ، یارو موتوریه گوشیمو از دستم قاپید

دوستم گفت گوشیتو دزدید ؟ گفتم پـَـــ نَ پـَــ برد سیستم عاملشو آپدیت کنه فردا میاره !

.

.

.

شیشه رفته تو دستم , دارم از درد جیغ و داد می کنم

به رفیقم میگم در بیار, میگه شیشه رو؟

میگم پَــــ نَ پَــــ , ادای من و در بیار شاد شیم !

.

.

.

تصادف کردم، زنگ زدم ۱۱۰ … پلیسه اومده میگه تصادف کردی؟!

گفتم پـــ نَ پَـــــ اینا همش نقشه بود بیای ببینمت !

.

.

.

یارو با ۱۶۰ تا سرعت زده به یه عابر پیاده ، عابره پرت شده ۲۰ متر اونطرفتر افتاده زمین

هیچ تکونیم نمیخوره.دوستم میگه یعنی مرده؟

میگم پـَـَـ نَ پـَـَــــ داره تمارض میکنه پنالتی بگیره !

.

.

.

بعد از کلی کلنجار رفتن با شریکم بهش گفتم باید از هم جدا شیم

میگه یعنی جداً ازهم جدا شیم؟

پَـــ نَ پَــــ من فقط عاشق اینم حرف قلبتو بدونم

الکی بگم جدا شیم، تو بگی که نمیتونم !

.

.

.

یارو اومده خونه رو ببینه واسه خرید.

تا طبقه سوم با پله اومده میگه پس اینجا کلا آسانسور نداره!!

پَـــ نَ پَــــ آسانسور داره ولی از طبقه چهارم شروع میشه !

.

.

.

رفتم خونه دیدم ماهی از تنگ افتاده بیرون

داداشم میگه یعنی مرده؟

میگم پـَـَـ نَ پـَـَــ دوگانه سوزش کردم وقتی آب نیست با هوا کار میکنه!

.

.

.

دارم تو خونه رو ترد میل میدوام بابام میاد میگه داری میدویی لاغر کنی ؟؟

پَـــ نَ پَـــ کلاسم دیر شده عجله دارم !

.

.

.

مادر دانش آموزِ اومده مدرسه….معلم بهش میگه با بچتون ریاضی تمرین کنین

میگه تو خونه؟….پَـــ نَ پــــ تو زمین های خاکی

(اکثر قهرمانا از زمین های خاکی شروع کردن !)

خواجه بازدید : 311 جمعه 05 اسفند 1390 نظرات (0)

.

با دوستم رفتیم باغ وحش،جلوی قفسِ شیروایسادیم.

دوستم میگه:شیرِ؟ میگم:پَــــ نَپَــــ… گربه اس باباش

مرده ریش گذاشته!

.

.

.

تو اتاق عمل نوزاد تازه به دنیا اومده به دستیار میگم چاقو رو بده

میگه میخوای بند نافو ببری؟ پـَـَـ نَ پـَـَــــ میخوام رقص چاقو کنم

از مامان بچه شاباش بگیرم!!

.

.

.

بعد از چند ساعت عمل بچم به دنیااومده با کلی ذوق به بابام

نشونش می دم.میگه بچته؟؟؟!! میگم پَــــ نَ پَــــ اینو الان

از اینترنت دانلود کردم نسخه آزمایشیه واسه تست تا اصلش بیاد!!!

.

.

آهنگ اندی تو ماشین گذاشتم دوستم میگه اندیه ؟

پَـــ نَ پَـــ داریوشه,داره خودشو لوس میکنه بخندیم !

.

.

.

تصادف شده زنگ زدم اورژانس میگه کسی صدمه دیده

پ نه پ زنگ زدم بگم همه سالمن نگران نشو !

.

.

.

تو جاده بنزین تمام کردیم وایسادیم کنار جاده ۴ لیتری تکون میدیم !

طرف اومده میگه بنزین تمام کردین ؟

میگیم:پـَـَـــ نه میگیم هورا ! ما هم از این دبـــّه ها داریم !

.

.

.

استاد: کی جواب این سوالو میدونه؟

من دستمو بردم بالا

استاد: میخوای جواب بدی؟

من: پــــَ نه پــــَ میخوام ببینم باد از کدوم ور میاد !

.

.

.

عاقد سر سفره عقد : عروس خانم وکیلم؟

پَ نه پَ دکتری ! دعوت کردیم سطح مجلس بره بالا !

.

.

.

ساعته از بیرون صدای قار قار میاد…داداشم میگه صدای کلاغه ؟

میگم پــَ نَ پـــَ قناریه متال میخونه!

.

.

.

به بابام میگم تلویزیونو بزن کانال دو … میگه روشنش کنم ؟

پَـــ نَ پَــــ تو بزن دو … من هُل میدم روشن شه

.

.

.

رفتیم کوه … دارم چوب جمع میکنم …

میگه می خوای با چوبا آتیش درست کنی؟

پَـــ نَ پَـــ پشت دریاها شهریست قایقی خواهم ساخت !

خواجه بازدید : 299 جمعه 05 اسفند 1390 نظرات (0)

.

.

دوستم تو خونه خوابیده بود داداشم ازراه اومده میگه خوابه؟

میگم پَـــ نَ پَـــ رفته رو اسکرین سیور لگد بزنی روشن میشه!

.

.

.

اس ام اس په نه په

سر سفره عقد ، حاج آقا: آیا بنده وکیلم ؟

عروس: پـَـ نـَـ پـَـ  متهمی !

.

.

.

اس ام اس پ ن پ

به معلممون میگم آقا اجازه هست بریم دستشویی ؟!!! میگه واجبه ؟!

پ ن پس مستحبه !!

.

.

.

همسایمون عروسی داشتن

دوستم خونمون بود هی سروصداشون میومد.دوستم گفت عروسیه؟

 پـَـ نـَـ پـَـ همسایمون سرخ پوسته مراسم خاص خودشونه !

.

.

.

رفیقم اومده خونمون! وضو گرفته میخواد نماز بخونه!می پرسه قبله کدوم طرفه؟!

میگم:میخوای نماز بخونی؟! میگه: پـَـ نـَـ پـَـ میخوام دیش ماهوارتو تنظیم کنم!

.

.

.

رفتم درمونگاه , منشیه میگه : مریض شمایید؟

گفتم پَــــ نَ پَــــ من میکروبم ,اومدم خودمو معرفی کنم!

.

.

.

رفتم رستوران یارو میگه غذا میل دارید قربان؟

پ نه پ اومدم ببینم اینجا حقوق خوبه؟از کارت راضی هستی یا نه !

.

.

.

داشتم میرفتم باشگاه وسط راه یادم اومد یه چیزی رو یادم رفته،

برگشتم خونه.در زدم داداشم در رو بازکرده با تعجب میپرسه

قاسم تویی؟!!!نرفتی باشگاه؟

میگم:پَــــ نَ پَــــ قاسم رسید من دیلیوریشم…

.

.

.

به دوستم میگم فهمیدی مریم جدا شد؟؟؟

میگه از شوهرش؟؟؟؟؟ پـَــ نَ پـَـــ چسبیده بود

کف ماهیتابه کفگیر زدم جدا شد… !

خواجه بازدید : 302 جمعه 05 اسفند 1390 نظرات (0)

رفتم جلسه ثبت نام ۱ساعت وایسادم.

یارو اومده میگه میخوای ثبت نام کنی؟

پـَـــ نَ پـَـــ اومدم حالتو احوالتو سفید رویتو سیه مویتو ببینم بروم !

.

.

.

مرغ و از فریزر در آوردم میگه می خوای غذا درست کنی ؟!

پـَـَـ نَ پـَـَــــ خانوادش اومدن از سردخونه میخوان ببرن خاکش کنن !

.

.

.

به یارو میگم حاجی, بزن تو دنده من هول میدم روشن شه.

میگه بزنم ۲ ؟ پَـــ نَ پَـــ بزن ۳فوتبال داره !

.

.

.

اس ام اس پ ن پ

رفتم مرغ فروشی به فروشنده میگم بال دارین،

میگه بال مرغ؟

پـَـَـ نَ پـَـَــــ بال هواپیما، چندتا کوچه پایین تر سقوط کردیم میخوام درستش کنم !

.

.

.

اس ام اس جدید پـ نه پـ

پدربزرگم فوت کرده تو قبرستونیم دوستم زنگ زده میگه کجایی؟

میگم بهشت زهرا ! میگه واسه چی ؟ میگم واسه پدر بزرگم.

میگه اِ ؟ فوت کرده ؟ میگم پـَـــ نَ پـَـــــ تمرینی اومدیم مانور !

.

.

.

پیامک په نه په

مامانم سفره پهن کرده بود ,بهش گفتم میخوای شام بیاری؟

گفت: پـَــــــــ نَ پَـــــــــ میخوام گلای سفره رو اب بدم !

خواجه بازدید : 935 چهارشنبه 19 بهمن 1390 نظرات (0)

کل کل دوتا شاعر در مورد دختر و پسر ! (شعر طنز)

 

 

خانم ناهید نوری :

 

به نام خدایی که زن آفرید

حکیمانه امثال ِ من آفرید

 

خدایی که اول تو را از لجن

و بعداً مرا از لجن آفرید !

 

برای من انواع گیسو و موی

برای تو قدری چمن آفرید !

 

مرا شکل طاووس کرد و تو را

شبیه بز و کرگدن آفرید !

 

به نام خدایی که اعجاز کرد

مرا مثل آهو ختن آفرید

 

تو را روز اول به همراه من

رها در بهشت عدن آفرید

 

ولی بعداً آمد و از روی لطف

مرا بی کس و بی وطن آفرید

 

خدایی که زیر سبیل شما

بلندگو به جای دهن آفرید

 

وزیر و وکیل و رئیس ات نمود

مرا خانه داری خفن آفرید

 

برای تو یک عالمه کِیْسِ خوب

شراره ، پری ، نسترن آفرید

 

برای من اما فقط یک نفر

براد پیت من را حَسَنْ آفرید !

 

برایم لباس عروسی کشید

و عمری مرا در کفن آفرید

 

به نام خدایی که سهم تو را

مساوی تر از سهم من آفرید

 

****************************

 

پاسخ دندان شکن از نادر جدیدی :

 

به نام خداوند مردآفرین

که بر حسن صنعش هزار آفرین

 

خدایی که از گِل مرا خلق کرد

چنین عاقل و بالغ و نازنین

 

خدایی که مردی چو من آفرید

و شد نام وی احسن الخالقین

 

پس از آفرینش به من هدیه داد

مکانی درون بهشت برین

 

خدایی که از بس مرا خوب ساخت

ندارم نیازی به لاک ، همچنین

 

رژ و ریمل و خط چشم و کرم

تو زیبایی ام را طبیعی ببین

 

دماغ و فک و گونه ام کار اوست

نه کار پزشک و پروتز ، همین !

 

نداده مرا عشوه و مکر و ناز

نداده دم مشک من اشک و فین !

 

مرا ساده و بی ریا آفرید

جدا از حسادت و بی خشم و کین

 

زنی از همین سادگی سود برد

به من گفت از آن سیب قرمز بچین

 

من ساده چیدم از آن تک درخت

و دادم به او سیب چون انگبین

 

چو وارد نبودم به دوز و کلک

من افتادم از آسمان بر زمین

 

و البته در این مرا پند بود

که ای مرد پاکیزه و مه جبین

 

تو حرف زنان را از آن گوش گیر

و بیرون بده حرفشان را از این

 

که زن از همان بدو پیدایش ات

نشسته مداوم تو را در کمین

خواجه بازدید : 1357 چهارشنبه 19 بهمن 1390 نظرات (0)
شعر جدید حسنی نگو بلا بگو  (طنز)





حسنی نگو جوون بگو

علاف و چش چرون بگو

موی ژلی ،ابرو کوتاه ،زبون دراز ، واه واه واه

نه سیما جون ،نه رعنا جون

نه نازی و پریسا جون

هیچ کس باهاش رفیق نبود

تنها توی کافی شاپ

نگاه می کرد به بشقاب !

باباش می گفت : حسنی میری به سربازی ؟

نه نمیرم نه نمیرم

به دخترا دل می بازی ؟!

نه نمی دم نه نمی دم

گل پری جون با زانتیا

شعر ادامه دارد

خواجه بازدید : 578 پنجشنبه 06 بهمن 1390 نظرات (1)
مایکل، راننده اتوبوس شهری، مثل همیشه اول صبح اتوبوسش را روشن کرد و در مسیر همیشگی شروع به کار کرد. در چند ایستگاه اول همه چیز مثل معمول بود و تعدادی مسافر پیاده می شدند و چند نفر هم سوار می شدند. در ایستگاه بعدی، یک مرد با هیکل بزرگ، قیافه ای خشن و رفتاری عجیب سوار شد او در حالی که به مایکل زل زده بود گفت: «تام هیکل پولی نمی ده!» و رفت و نشستمایکل که تقریباً ریز جثه بود و اساساً آدم ملایمی بود چیزی نگفت اما راضی هم نبودروز بعد هم دوباره همین اتفاق افتاد و مرد هیکلی سوار شد و با گفتن همان جمله، رفت و روی صندلی نشستو روز بعد و روز بعد…این اتفاق که به کابوسی برای مایکل تبدیل شده بود خیلی او را آزار می داد. بعد از مدتی مایکل دیگر نمی تواست این موضوع را تحمل کند و باید با او برخورد می کرد. اما چطوری از پس آن هیکل بر می آمد؟بنابراین در چند کلاس بدنسازی، کاراته و جودو و… ثبت نام کرد. در پایان تابستان، مایکل به اندازه کافی آماده شده بود و اعتماد به نفس لازم را هم پیدا کرده بودبنابراین روز بعدی که مرد هیکلی سوار اتوبوس شد و گفت: «تام هیکل پولی نمی ده!» مایکل ایستاد، به او زل زد و فریاد زد: «برای چی؟»مرد هیکلی با چهره ای متعجب و ترسان گفت: «تام هیکل کارت استفاده رایگان داره!»نتیجه اخلاقی:پیش از اتخاذ هر اقدام و تلاشی برای حل مسائل، ابتدا مطمئن شوید که آیا اصلاً مسئله ای وجود دارد یا خیر!

خواجه بازدید : 444 یکشنبه 02 بهمن 1390 نظرات (2)
درباره ما
Profile Pic
لبحند من از روی اجبار عکس عکاس است وگر نه من بی ♥ تو ♥ خنده کجا و من کجا آقا جان ! جمعه ای گذشته و من غمگینم که چرا نیامدی ... و جمعه ای در راه است که من را امید به زندگی می دهد ....
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    سن شما دوست عزیز چقدر است
    در كدام قسمت فعاليت كنيم؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 39
  • کل نظرات : 65
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 108
  • آی پی امروز : 40
  • آی پی دیروز : 30
  • بازدید امروز : 57
  • باردید دیروز : 40
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 97
  • بازدید ماه : 354
  • بازدید سال : 5,619
  • بازدید کلی : 256,929
  • کدهای اختصاصی
    پیج رنگ
    ابزار و قالب وبلاگبیست تولزکد نمایشگر رتبه سایت در گوگل
    مترجم سایت

    مترجم سایت

    +1
    این سایت را حمایت می کنم
    ابزار و قالب وبلاگبیست تولز

    گوگل پلاس

    +1
    ابزار و قالب وبلاگبیست تولز

    گوگل پلاس

    کسب در آمد! SEO: SEO Reports for khajeh.rozblog.com رتبه:

    رنک الکسا

    عشق منحصر به فرد :
    پ نه پ